قصه من و آبی بی

قصه من و آبی بی از کجا شروع شد؟
من از وقتی که خودمو شناختم عاشق سفر و تجربه کردن بودم.تجربه راههای نرفته ، کارهای نکرده، شهرهای نرفته، کتابهای نخونده و حتی طعمهای چشیده نشده . اگه بخوام باهاتون روراست باشم ، اون قسمت طعمهای بکر رو خیلی دوست دارم.
مدیونین فکرکنین خیلی شکموام اما دروغ چرا ، اتفاق افتاده که برای پیدا کردن یه طعمی که قبلا تجربه کردم و بازم دلم خواسته ساعتها رانندگی کردم . اینم خصلت آدمیزاده که برای رسیدن به خواسته هاش چه مرارتها که نمیکشه.

وقتی یه همچین روحیه ای داشته باشی ناخودآگاه ذائقه ات رو سوق میدی به سمت انتخابهای درست یعنی هر جایی که میری دلت میخواد بهترین و تازه ترین و ناب ترین خوراکیهاشو تجربه کنی.منم از این قائده مستثنی نبودم ، یعنی از لحظه ای که سوار ماشین میشدم و چه بسا از چندروز قبل ترش تحقیقات میدانی و گستردمو شروع میکردم که خدایی نکرده چیزی رو از قلم نندازم.

یه وقتهایی با خودم فکرمیکنم که اگه این جدیت رو در زمینه درسم داشتم هیچی که نه الان مدرک دکترامم گرفته بودم که طفلکی آبی بی هم تو حسرت داشتن یه نوه دکتر نمونه.چقدر گردو و کیشمیش تو جیبمون میریخت به هوای اینکه یه کاره ای بشیم . اما خیلی هم بد نشد حداقل در زمینه خورد و خوراک سالم حرفی برا گفتن داریم خدا رو چی دیدی شاید یه روزی هم مدرک کشکی بهمون دادن ، کشکی که میگم نه اون کشکی ، منظورم تخصص در زمینه کشک شناسی که آبی بی خیلی روش حساس بود . حساسیت که میگم ، در حدی که نیروهای ناسا روی اطلاعاتشون اونقدر حساس نبودن ‌ . اصلا آبی بی روی هر چیزی که مربوط به خوردن بود همینجور حسی رو داشت . چنانی از سایز و طعم و رنگ کشکهاش برامون داد سخن میکرد که من از چندفرسخی کشک سره رو از ناسره تشخیص میدم . اینم از خاصیت داشتن یه مادربزرگ باسلیقه است دیگه.
آبی بی مامان مامانم بود . یه کدبانوی تمام عیار .کدبانو که میگم یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی.توی هرزمینه ای سررشته داشت . اصلا فکر کنم خیلی از علوم جدید رو از روی نسخه قدیمی آبی بی کپی کردن.از شوهرداری و بچه داری و فامیل داری بگیر برو تا علم روانشناسی و مشاوره و پزشکی، اما ته تمام نسخه هاش یه چیز بود : ننه جون شکم گرسنه است که ایمون نداره.حالا اینکه این شکم گرسنه رو چطور به همه چیز ربط میداد خودش یه هنر خاصی میخواد که مجال سخن نیست .خلاصه از زمانی که خودم رو شناختم نقش پررنگ آبی بی رو هر روز بیشتر و بیشتر تو زندگی اطرافیام حس میکردم .

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *